قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اسم جلیل، جلاله بلا اشکال و جماله لا على احتذاء و مثال، و افعاله لا باغراض و اعتلال، و قدرته لا بجلادة و احتیال و علمه لا بضرورة و استدلال، فهو الذى لم یزل و لا یزال، و لا یجوز علیه الفناء و الزوال. عزیز صمدى الذات، قدیم سرمدى الصفات، مرئی الذات بالابصار، نعمة منه و لطفا بالابرار فی دار القرار:


تعالیت معبودا، تعالیت قاهرا


تعالیت قدوسا، تعالیت خالقا

تعالیت من رب رفیع مکانه


تعالیت رزاقا وسعت الخلائقا

تعالیت اوسعت البریة برها


و فاجرها رزقا تعالیت رازقا

بنام او که عالى ذات است و صافى صفات، مقدس و منزه از بنین و بنات، کاشف الظلمات، ساتر السیئات، مجیب الدعوات، مقیل العثرات، خالق الارض و السماوات، رازق الوحوش و الحشرات:


اى زهر غم تو در دلم آب حیات


و اى عشوه عشق تو مرا راه نجات‏

گفتى: ببرم جان تو اى حور صفات؟


جان از تو مرا دریغ باشد؟ هیهات!

لا أقْسم بیوْم الْقیامة رب العالمین قسم یاد میکند بروز رستاخیز، آن روز که سرادقات استحقاق ربوبیت باز کشند و بساط جلال و عظمت بگسترانند، و علم جبارى بصحراء قهارى برون آرند ایوان کبریا بر کشیده، میزان عدل در آویخته، و سیاست جبروت عزت همه را مدهوش و بیهوش کرده انبیا با کمال حال خود میآیند و حدیث علم خود در باقى کرده که: «لا علْم لنا»، ملائکه ملکوت میآیند و صومعه‏هاى عبادت خود آتش در زده که: «ما عبدناک حق عبادتک»


عارفان و موحدان مى‏آیند و از معرفت خود بیزار گشته که: «ما عرفناک حق معرفتک».


اى بزرگا حسرتا اگر آن روز فضل او ترا دست نگیرد. اى عظیما: مصیبتا اگر در آن مجمع کرم او ترا فریاد نرسد. اگر عنایات او دستگیر نبود، از طاعت تو چه آید؟ ور عدل او روى نماید هلاک از تو برآید.


پیر طریقت گفت: «الهى دانى که نه بخود باین روزم و نه بکفایت خویش شمع هدایت میافروزم، از من چه آید و از کرد من چه گشاید؟ طاعت من بتوفیق تو، خدمت من بهدایت تو، توبه من برعایت تو، شکر من بانعام تو، ذکر من بالهام تو، همه تویى من که ام اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟! و لا أقْسم بالنفْس اللوامة از اقوال مفسران یکى آنست که: نفس لوامه نفس بنده مومن است که پیوسته بروزگار خود تحسر میخورد و بر تقصیرها خود را ملامت میکند و خویشتن را مى‏ترساند و بیم میدهد و بچشم حقارت و مذلت در خود مى‏نگرد و میگوید:


اى نفس خسیس همت سودایى


بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى!

اى در راه طلب حق باول قدم فرو مانده، اى با هزار مرکب میان بادیه تکلیف منقطع شده، اى با هزار شمع و چراغ سر یک موى دولت نادیده، اى در خزانه تبت افتاده و بوى مشک بمشامت نارسیده، اى با همه غواصان بدریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده. اى دیر آمده و زود بازگشته، اى بجاى شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین ببها داده «اسْتحبوا الْحیاة الدنْیا على الْآخرة»:


سوف ترى اذا انجلى الغبار


أ فرس تحتک ام حمار

تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور


تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار

باش تا از صدمه صور سرافیلى شود


صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار

یک تپانچه شیر و، زین مردار خواران یک جهان


ک صداى صور و، زین فرعون طبعان صد هزار.

بزرگى را پرسیدند: که راه از کدام جانب است؟ گفت: از جانب تو نیست، چون از تو درگذشت از همه جانبها را هست. روزى نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا مى‏آید که: اى ما ترا خواسته و تو روى از ما بگردانیده، اى ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوى ما باز گرفته، ناگزیرت مائیم، با ما بنسازى با که سازى؟! اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشه‏اى کم مباش که در صورت پیل است، گوید: اگر بقوت پیل نیستم که بارى کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم. چون بنده مومن نفس لوامه را بریاضت در کشد و حق وى از روى عتاب و نصیحت بتمامى در کنار وى نهد و توفیق او را مدد دهد، عن قریب آن نفس لوامه نفس مطمئنه گردد تا خطاب ربانى بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که: «یا أیتها النفْس الْمطْمئنة ارْجعی إلى‏ ربک» اى نفس مطمئنه و بصحبت ما آرامیده و آسوده، تا امروز از راه نفس آمدى اکنون از راه دل در آى تا بما رسى. بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست:


خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند


جز بدل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست.

آن گه چون بما رسیدى این خلعت یابى که: وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة مثل بنده مومن مثل بازست. باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدتى چشم او بدوزند، بندى بر پایش نهند، در خانه‏اى تاریک باز دارند، از جفتش جدا کنند، یک چندى بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگى دست بدارد. آن گه بعاقبت چشمش بگشایند، شمعى پیش وى بیفروزند، طبلى از بهر وى بزنند، طعمه گوشت پیش وى نهند، دست شاه مقر وى سازند. با خود گوید: در کل عالم کرا بود این کرامت که مراست؟ شمع پیش دیده من، آواز طبل نواى من، گوشت مرغ طعمه من، دست شاه جاى من! بر مثال این حال چون خواهند که بنده مومن را حله خلت پوشانند و شراب محبت نوشانند، با وى همین معامله کنند. مدتى در چهار دیوار لحد باز دارند، گیرایى از دست و روایى از پاى بستانند، بینایى از دیده بردارند، روزگارى برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند، بنده از خاک لحد سر برآرد، چشم بگشاید، نور بهشت بیند. «یسْعى‏ نورهمْ بیْن أیْدیهمْ» دنیا فراموش کند، شراب وصل نوش کند، بر مائده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند، بنده مومن چشم باز کند، خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود، دیدار ملک بیند. بنده میان طوبى و زلفى و حسنى شادان و نازان، در جلال و جمال حق نگران. اینست که رب العالمین فرمود: وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة رویهاى مومنان و مطیعان، رویهاى صدیقان و شهیدان، رویهاى عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، شادان و نازان مى‏نگرند بخداوند جهانیان، نوازنده دوستان، و دلگشاى مشتاقان. خوش روزى که روز وصالست، شادى آن روز بى پایانست، دولت آن روز بیکرانست. روز بر و افضال، روز عطا و نوال، روز نظر ذو الجلال، روز شادى و پیروزى، رهى باقى و مولى ساقى، و از جناب کرم نداى کرامت روان، که: «الدار دارکم و انا جارکم».


پیر طریقت گفت: «بهره عارف در بهشت سه چیز است: سماع و شراب و دیدار. سماع را گفت: «فهمْ فی روْضة یحْبرون»، شراب را گفت: «و سقاهمْ ربهمْ شرابا طهورا». دیدار را گفت: وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة سماع بهره‏ گوش، شراب بهره لب، دیدار بهره دیده. سماع واجدان را، شراب عاشقان را، دیدار محبان را. سماع طرب فزاید، شراب زبان گشاید، دیدار صفت رباید.


سماع مطلوب نقد کند، شراب راز جلوه کند، دیدار عارف را فرد کند. سماع را هفت اندام رهى. گوش چون ساقى اوست، شراب همه نوش، دیدار را زیر هر مویى دیده‏اى روش.